شب ...

شب؛ چه سری است در این نیمه از زمان که دل را بیدار می‌کند.

دلی که تمام روز را به‌کارش می‌گیری تا هوایی نشود، شبان‌گاه

که فرا می‌رسد، گویی فرصت می‌یابد برای درکارشدن.

شب‌زنده‌دارتر از دل، گویی در «هستی» نیست. کافی است شب

فرا رسد، سایۀ تاریکی‌اش را بر سرت بگستراند و با سکوتش،

گرداگردت را ببندد و آن‌گاه است که باز همه چیز برای سیلانِ دل

مهیا می‌شود.

دل، جاری می‌شود بر همه هستی‌ات؛ و تو باز درمی‌مانی در حکم‌رانی

و حکمِ دل که چه‌گونه می‌تواند هر شب بیاید و نبض کلمات را در

جان‌ات به تپش وادارد.

و با هر بار تپیدن دل‌، گویی تمام غزل‌های شاعران از نو سروده می‌شود.

 

 

        

 

 

 

 

ح /  الف

جان !

تیغِ وسواس به‌دست می‌گیرم و با ظرافتِ دستانِ باستان‌شناسی

که اول‌بار، شهر سوخته را می‌کاوید، تُنُک می‌کنم خزانه ی کلماتی را که

سال‌های سال برای این هنگام، گرد آورده‌ام. سال‌های سال، کلمه‌ روی‌

کلمه تلنبار کرده بودم و امشب کلمه‌ به‌ کلمه بیرون می‌ریزم تا پوست‌

وپوسته‌ای باقی نماند و چیزی در میان نباشد جز هر چه ماندنی است.

هر کلمه‌ای که می‌ریزد، حس دوگانه‌ای است از امید و ترس؛ این واژه‌ها

که واژگون می‌شود، از سویی، گوشه‌ای از دیواری است میان ما و از دیگر

سو، ردیفی است از سکویی که تو را از بلندی‌اش می‌بینم.

بی‌رحمانه، این درخت پر شاخ و کم ‌بار را هرس می‌کنم؛ تمام کلمه‌ها

می‌ریزد جز سه واژه‌ای که نمی‌توان روی‌اش تیغ کشید:

تو

جانِ

منی

 

 

 

 

ح / الف

 

ایران قبل از حمله ی اعراب...  :)

    

خالی !

در زندگی، فضاهای خالی‌ای وجود دارد که با هیچ چیز پُر نمی‌شود،

مگر با «یک چیز» که هم‌سانی ندارد؛ چیزی که این فضای تهی، گویی

تنها برای همان حفر شده‌است. برخی چیزها بدیلی ندارد. هم‌تایی

نمی‌پذیرد. جای‌گزینی نمی‌شود برای‌اش یافت.

برای من، یکی از این چیزها، صدای خنده‌های کسی است که دوستش

می‌دارم؛ منظورم رنگ‌گرفتن یک لب‌خند ملایم و محو روی لبانش نیست،

مُرادم صدای قاه‌قاهی است که این‌قدر بلند می‌شود که تا دست‌

نیافتنی‌ترین بلندی‌های روح‌‌ام اوج می‌گیرد.

یک بار در ذهن‌ات مرور کن، می‌توانی برای صدای خنده‌هایِ بی‌واهمه ی

کسی که دوست می‌داری‌، هم‌سنگی پیدا کنی!

 

       

 

 

 

 

 

ح / الف

سلامت و حقوق جنسی و باروری

 

http://bidarzani.com/23555

 

خانه امن

 


روزهای شنبه و یکشنبه، از ساعت ۶ عصر تا ۱۰ شب مشاوران

خانه امن پاسخگوی شما هستند. در روزهای دیگر نیز می‌توانید

بر روی پیام‌گیر خانه امن سوال و پیغام خود را همراه با شماره

تماس یا ایمیل بگذارید تا در سریع‌ترین زمان مشاوران خانه امن

با شما تماس بگیرند.

شماره تماس: ۸۵۳۱۲۶۰۰-۰۲۱

فرم مشاوره: www.khanehamn.org/hotline-online-

- جوزف گوبلز

بهترین تبلیغات (پروپاگاندا)، نامرئی هستند، در تمام شئون زندگی

رسوخ می کنند بدون این که عوام کمترین آگاهی از انگیزه های

تبلیغات چی ها داشته باشند.

تبلیغات (پروپاگاندای) خوب نیازمند دروغ نیستند، اصلن شاید دروغ

نباشند. هراسی از حقیقت وجود ندارد. اشتباه است که فکر کنیم

مردم توانایی رویارویی با حقیقت را ندارند. آنها این توانایی را دارند.

تنها بایستی طوری حقیقت را برای شان آشکار بکنیم که درک اش

بکنند.

 

می شود ...

اولین باری که موهای‌ات را دیدم شک‌ام برطرف شد. یقین کردم شبیه

یکدیگرایم. نه؛ شبیه نبودیم، انگار همانند بودیم و یک‌سان. موهای‌ بلندت

را بافته بودی. موهایی سیاه و تیره‌رنگ.  نمی‌دانم موهای‌ات سیاه زغالی

بود یا سیاه پرکلاغی. شاید دلیلش این است که درست نمی‌توانم این

دو رنگ را از یکدیگر تفاوت دهم. انگار مشکل کورنگی مردانه بیش از یک

اَنگ است. نمی‌دانم کوررنگی است یا این که نام رنگ‌های نزدیک به

هم را نمی‌دانم. در هر صورت در ذهن‌ام باقی مانده است سیاهی

موهای‌ات این قدر شدید و ناب بود که تیرگی‌اش رو به درخشندگی

می‌گذاشت.

هنوز به یاد دارم موهای‌ات را بافته بودی. با این‌که همیشه در رویاهای‌ام

گمان می‌کردم اولین باری که کشف‌ات کنم موهای‌ات در میانۀ ژولیدگی

و پریشانی می‌رقصد و دل‌بری می‌کند. همیشه باور داشت‌ام ژولیدگی

موهای یک زن نشانی است بر فریب‌کاری زنانه‎اش. موهای کالیده و

آشفته، گونه‌ای نفاق است به قصد تزویر؛ در نگاه اول گمان می‌بری

این ژولیدگی نشانی است بر این‌که تو برای‌ام اهمیتی نداری و به تو

به منزله یک مرد بی‌توجه‌ام ولی کافی است پرده این مکر فروافتد تا

دریابی آشفتگی موهای‌اش پهلو به پریشانی دل‌اش می‌زند و

دل‌پریشانی مقیم منزل شوریدگی است. او شوریده و شیداست که زلف

بر باد می‌دهد تا گرفتار کند. در هر صورت موهای‌ات آن روز پریشان نبود.

تافته بود و تابیده و یاد سفارش پیرمرد افتادم که گفته بود مراقب باش،

دام را می‌بافند!      

آن روز که دیدم موهای‌ات را بافته‌ای بیش‌تر از پیش باورم شد که شبیه‌ایم.

«بافتن» همان شباهتی بود که بین‌مان اتفاق افتاده بود. تو عادت داشتی

موهای‌ات را می‌بافتی و من کلمه‌ها را. هنوز هر بار می‌بینم‌ات، از هر

حلقۀ موهای بافته‌شده‌ات، کلمه‌ای آویزان است که پیش‌تر به زبان آورده‌ام‌.

و تو هر سری، موهای‌ات را ریزتر از سری پیش می‌بافی؛ روزبه‌روز

سرانگشت‌های‌ات مهارت بیشتری پیدا می‌کنند برای ریزتر و ریزتر بافتن،

انگار موهای‌ات می‌شنوند صدای باران کلمه‌هایی که به زبان نیاورده‌ام را...

راستی مگر موی تر را هم می‌شود بافت!

 

                      

 

 

 

 

 

ح / الف

لطفن توجه کنید !

 

هموطنان و همراهانی  که به برابری اعتقاد دارید، دوستانی که معتقدید

قانون اجازه شوهر برای خروج از کشور باید اصلاح شود،به این لینک بروید

و از خانم دکتر امین زاده، معاونت حقوقی ریس جمهور بخواهید تا اقدامات

لازم برای اصلاح قانون گذرنامه را انجام دهند.

صدای درخواست مان را علنی کنیم، تغییر قانون سخت و طولانی است

اما ممکن است. اگر همه با هم قدم برداریم. 

امضا کنیم و این لینک را منتشر کنیم تا صدای مان بلندتر به گوش برسد. 

 


https://docs.google.com/forms/d/1Y-PSAII-wD9j-P58EZUVXvbr-xoxUbypj54HeLt76ws/viewform?usp=send_form

تاریخ - صادرات بلا

«مبادلات بازرگانی بین دو کشور ما بسیار ناچیز و رقت انگیز است.

شما می دانید که کشور ما بسیار فقیر است. ما کالای زیادی برای

ارائه کردن نداریم، تنها چیزی که در این جا به وفور یافت می شود، زنانند.

تنها هنر آنان زاییدن کودکان بی شمار و نزول کردن بلا بر کشورست.

اگر قبول کنید، ما می توانیم دهها هزار نفر از زنان مان را به کشور شما

بفرستیم. در آن صورت شما می توانید از بار مشقت و رنج ما بکاهید.»
 
مائو در سال 1973 این پیشنهاد را به هنری کیسینجر، مقام عالی رتبه ی

امریکا که در حین بازدید از چین بود، ارائه کرد. کیسینجر که به دنبال راه

فراری از این پیشنهاد بوده، گفتگو رو به شوخی می کشونه و میگه که ما

در کشورمون هنوز تعرفه ی گمرکی برای واردات زن رو ایجاد نکرده ایم.

ولی مائو با اصرار، رقم پیشنهادی رو به 10 میلیون زن ارتقاء می ده. بعد

هم اضافه کرده بود که درصورت حمله ی شوروی، زنان ما حتی نمی دانند

که چگونه بجنگند؟

چین در آن زمان علاوه بر ضعف در داخل، با مشکلات سیاسی خارجی

زیادی از جمله خطر حمله ی شوروی و همچنین مشکل استقلال تایوان

روبرو بود.

 
گفته شده که بعد از مکالمه ی بالا، مائو در برابر زنی که وظیفه ی مترجمی

به عهده داشت هم از او و هم از تمام زنان چین، عذرخواهی کرده. بنابر

اخطار یک عضو ارشد چینی، درصورت فاش شدن متن پیشنهاد مائو، امکان

برانگیخته شدن خشم مردم بر علیه حکومت وجود داشته. به همین دلیل

کیسینجر این گفتگو را از گزارش عمومی اش حذف کرده بود. ولی در سال

2008 این مدارک از حالت محرمانه خارج شدند و در اختیار عموم قرار گرفتند.


 
http://bbc.in/1QzlNHV
http://bloom.bg/1QzlOvp

آزادی !

به شرط آن که رابطه ای ارزشمند باشد ...

 

 در یک رابطه، گاهی یکی باید"مادر" ِ رابطه باشد ،
 
بخشنده و پذیرا و صبور...

دیگری هم گاهی باید "پدر" ِ رابطه باشد ،
 
بغل کننده و بزرگ و مهربان...

بی آنکه تن بدهد به تنش های آن لحظه از رابطه!

پدر/مادر رابطه بودن یعنی آن که آدم بتواند برای دمی از رابطه بیرون
 
بیاید، برود آن بالا،برای هر دو طرف بزرگی کند.

گاهی هم پیش میاید که می شوی "عمو" ی رابطه، "عمه"ی رابطه
 
(فحش می خوری،بله!) یا اصلن "'همسایه" ی  رابطه...آشی ببری،
 
بچه ای نگه داری کنی تا پدر و مادرش برسند ...طبعن هیچ سوال هم
 
نمی کنی!

می خواهم بگویم در زندگانی پیش میاید آدم "بقال" ِ سر کوچه ی
 
رابطه هم باشد ...
 

طوری نیست نگران نشوید!
 
 

شاهدبازی!

 

در بررسی مفهوم شاهدبازی در عرفان، کتاب شمیسا به عنوان تنها

مرجع شناخته می شود، ولی علاوه بر این کتاب می توان به ریشه های

شکل گیری چنین نگرشی در یونان باستان پرداخت به عنوان مثال کتابی

که در ضمیمه است و اشاره ای مختصر به محتوای آن می کنم :


در یونان باستان مردهای آزاد از بالاترین جایگاه اجتماعی برخوردار بودند و

از آنجایی که روابط جنسی بین انسان های برابر برای آنها ترجیح داشت،

در یونان باستان روابط عاطفی و جنسی بین مردها بر رابطه جنسی بین

زن و مرد ترجیح داشت. از آنجایی که زنها فروتر در نظر گرفته می شدند،

تنها ازدواج و تولید مثل با آنها مد نظر بوده و نه بیشتر. هر شهروند مرد

آتنی وظیفه داشت ازدواج کند و بچه دار شود، ولی علاوه بر این برای

آتنی ها رابطه عاطفی و جنسی با مردها سطح والاتری از عشق بود.

نقل است در یونان باستان که شیرهای نر با شیرهای نر رابطه جنسی

و عاطفی ندارند چون فلسفه ورزی نمی کنند، و از آنجایی که یونانی ها

حیوان نیستند و می توانند فلسفه ورزی کنند بنابراین باید به مردها میل

داشته باشند. به عنوان مثال در یونان باستان این باور وجود داشت که

ارتش باید متشکل از مردهایی باشد که عاشق یکدیگرند چرا که از نظر

آنها چنین ارتشی با جدیت و همت بیشتری خواهد جنگید.

در یونان باستان باور بر این بود که مردهایی که نقش مفعول بازی

می کرده اند زنانی بوده اند در بدن مردها و از آنجایی که زنها در

جایگاهی فروتر از مردها قرار داشتند این باعث از دست دادن جایگاه

اجتماعی مردهای مفعول در رابطه جنسی می شد، همچنین مردهای

آزاد یونانی که تمایل داشتند بدن خود را در اختیار مرد دیگری بگذارند

به عنوان تهدیدی برای جامعه در نظر گرفته می شدند. یکی از

راهکارهایی که در یونان باستان برای این مسئله طراحی شد، رابطه

جنسی بین مردهای آزاد و پسر بچه ها بود. رابطه بین مردها و پسرها

در یونان باستان جاافتاده و پذیرفته شده بود. پسرهایی که ریش

داشتند یا پشت لبهایشان سبز شده بود مطلوب به حساب نمی آمدند. 

حکایت های عشقی و جنسی بین مرد ها و پسربچه ها در یونان باستان

پذیرفته شده و امری مطلوب به حساب می آمد. این نوع روابط بین

فیلسوف ها و شاگردان آنها در یونان باستان رایج بود. به عنوان مثال

شاگرد پارمندیس، زنو با او رابطه جنسی داشت. فیلسوف ها در یونان

باستان علاوه بر بهره کشی جنسی، شاگرد کم سن خود را برای

فلسفه ورزی آماده می کردند. 

 

       

 

http://www.amazon.com/One-Hundred-Years-Homosexuality-Ancient/dp/0415900972

 

درد از هر طرف درد نیست !

 

این‌که " درد را از هرطرف بخوانی درد است " مصداق بارز فاصله‌ی شعار
 
و تجربه است . خواندن کی بود مانند کشیدن ؟!
 
 درد را از هر طرف بخوانی درد است اما این‌که درد را ازچه طرفی می‌کشی
 
فرق دارد . درد را اگر از طرف تعهّد بکشند عین ِ غرور است . درد را اگر از
 
طرف ایمان بکشند عین شجاعت است . درد را اگر از طرف عشق بکشند
 
تمام ِ لذت است . درد را از هرطرف که بخوانی درد است امّا درد کشیدن
 
فرق دارد . درد را از بعضی‌طرف‌ها کشیدن درد نیست ...
 
 
«هیچکده»

«نیمه ی گم شده» از کجا می آید؟


در کتاب ضیافت افلاطون، جستجوی نیمه گمشده از زبان آریستوفان مطرح

می شود.  آریستوفان در افسانه ای که نقل می کند عنوان می کند

انسان ها از موجوداتی کروی شکل بوجود آمده اند. هر یک از این اشکال

کروی شکل در واقع دو انسان به هم چسبیده بودند. سه نوع از این اشکال

کروی شکل داشتیم، در یک مدل هر دو انسان آلت مردانه داشتند، در مدل

دیگر هر دو انسان آلت زنانه داشتند، و گروه سوم از دو انسان که یکی

آلتی زنانه و دیگری آلتی مردانه داشت تشکیل شده بودند. این موجودات

نافرمان شدند و زئوس تصمیم گرفت این کره ها را به دو قسمت تقسیم

کنند. وقتی این کره ها، هر یک به دو بخش تقسیم شدند، ناراحت شدند،

مغموم شدند و سرخورده، بنابراین زئوس تصمیم گرفت رابطه جنسی را

بین این زوج های جدا شده تعریف کند. بنابراین هر یک از ما نیمی از یک

انسان هستیم و برای کامل شدن به دنبال نیمه گم شده خود می گردیم.

افرادی که قبلا با یک جنس مخالف یک کره را تشکیل می دادند به دنبال

جنس مخالف خود می گردند، در دو گروه دیگر زن ها به دنبال زنی دیگر

و مردها به دنبال مردی دیگر می گردند تا نیمه گم شده خود را پیدا کنند.

 

                            

گاهی باید انقلاب کرد !

رفتن ،

کار ساده ای ست

در حالی که

فراموش کردن

انقلابی ست بزرگ …

 


” ناظم حکمت ”

 

    

آیین ...

وقتی کسی مارا ناراحت می کند ...به چالش می کشد... یا مشمئز

می کند، از خودبپرسیم  «  چه درس مهمی را از این وضعیت می توانیم

یاد بگیریم؟ در این لحظه، فاقد کدام ویژگی شخصیتی و روانی سالم

هستیم که باعث شده متحمل درد و رنج شویم؟!»

 

انسان های کند ذهن و کم هوش، به ما صبر و برد باری می آموزند .

انسان های عصبانی مزاج، آرامش وخونسردی را به ما آموزش می دهند .

انسان های تحقیر گر، عزت نفس را به ما می آموزند.

انسان های بی احساس وبی اعتنا، عشق بی قید و شرط را به

ما می آموزند.

انسان های دو رو، صداقت را به ما می آموزند.

انسان های لجباز، انعطاف پذیری را به ما می آموزند.

انسان های ترسو، جرات و شهامت را به ما می آموزند.

 

همه ی درختان خوبند...  اما  ...

 

 

همه ی درختان خوبند

اما  ...

درختان بی ثمر را در پارک ها و خیابان ها می کارند !

 

درخت زرد آلو خیلی نازک نارنجیه ، کافیه پوستش کمی خراش برداره

اون وقته که خیلی زود آفت می زنه ! اگه توی فصل گرما دچار کم آبی

بشه ، حتمن قهر می کنه و میوه های خوبی هم نمی ده یا این که

تعداد میوه هاش کم می شه . اصلن شکل برگاشم نشون می ده که

خیلی  احساسی هست ، چون شبیه قلب نوک تیز می مونه ! درخت

آلبالو ناز و اداش کمتره و عمر باردهیش 25 تا 35 ساله وخیلی زود هم

به آفت دچار نمی شه . اما گردو ... که سود آورترین محصول اقتصادی

جهان به شمار می ره ، نسبت به کم آبی مقاومه و اگه از ژنوتیپ برتر

هم باشه ، دیده شده که تا دوهزار سال عمر می کنه ... انقدر این

درخت ارزشمند و پر فایده ست که هیچ درختی نمی تونه به پای

گردو برسه ... به همین خاطر برای ریشه ش حق ِ ریشه قائل هستند .

 

روابط آدمی در طول زندگی بی شباهت به یک باغ میوه نیست . باغی

که می شود در آن ، میوه هایی متنوع یا محدود را پرورش داد .

خاصیت ِ درختان ِ یک باغ ِ میوه ، میوه دهی ست و هر گاه درختی

دست از میوه دادن بردارد باغبان بی آن که نا امید یا عصبانی واز

درخت متنفر باشد ، جای درخت را با نهالی تازه عوض می کند .

به این ترتیب همواره باغ ِ میوه آباد خواهد ماند و لذت ِ خرمی و

طراوت میوه ها نیروی مضاعفی برای باغبان به جهت ِ رسیدگی

به درختان، خواهد بخشید. اگر ما همان باغبان باشیم و روابط مان

با دیگران همان درختان ِ میوه باشند ، خرمی باغ مان در گروئه

رسیدگی و مراقبت ِ به هنگام است . ونباید در کنار گذاشتن ِ

رابطه ای که ثمری ندارد شک داشته باشیم . همان طور که

آبیاری و کود دهی و صرف وقت برای درختی که دیگر زمان ِ میوه

دهی اش پایان یافته ، یک هزینه ی بی هوده می باشد ، ماندن

در رابطه ای که خوشحال مان نمی کند ... چیزی بر ما نمی افزاید ،

از خرمی و صفای باغ مان می کاهد و روزی فرا خواهد رسید که

باغبان ِ بی گاری کشیده ی باغی بی ثمر خواهیم بود . لازم نیست

یک رابطه را به دلخوری و ناراحتی بکشانیم تا کنارش بگذاریم ،

کافی ست تشخیص درستی بر عدم باردهی و بی ثمر بودن اش

بدهیم  ، آن هنگام است که می توان رسیدگی و صرف وقت و هزینه

را فراموش کرد و به دنبال نهال های تازه یا باز کردن ِ فضای بهتر و

بیشتری برای درختان گردو بود !

 

دیشلمه !

 

صبوری یعنی تمدن. اساسن تمدن در یک معنا یعنی به تاخیر

انداختنِ نيازها.

یعنی که تو دیگر انسان شکارچی نیستی، غذا را فرآوری می‌کنی، آماده

می‌کنی، می‌پزی، سر میز می‌بری، تماشایش می‌کنی و برای رفع

گرسنگی به لذت و تماشا، شکیبایی می‌کنی.

در این معنا ناشکیبایی و همیشه عجله داشتن، شتاب‌ناک و فوری

و "سه‌سوت" بودن در همه کار و همه چیز و با همه کس، نه تنها

غیرمتمدنانه است که بخش‌هایی شیرین و لذت‌بخش از پروسه‌ی

زندگی را هم حذف می‌کند. آدم‌های شکیبا ظرافت‌های رفتاری

بیشتری دارند، سکوت‌های خوب‌شان بیشتر است، لذتِ مسیر را

بهتر می‌شناسند، خوب تماشا می‌کنند و بلدند به خواستن‌هاشان

وقت و فرصت بدهند.


آدم‌های شکیبا "علت‌چینی" می‌کنند. چیزی را امروز جایی می‌کارند و

بلدند منتظر بمانند تا فردا جایی دیگر سبز شود. شکیبایی خوب است،

قشنگ است.

و برای من کمتر چیزی مثل آیینِ دم شدنِ چای سیاه، همه‌ی ظرافت‌ها،

جزئیات، رعایت‌ها، لحظه‌سنجی‌ها و درک آدمیزاد از صبوری و شکیبایی

را یک‌جا به نمایش می‌گذارد. به‌به از آن چای خوشِ مطبوعی که به

صبوری "دَم" شده باشد. به‌به از "دَم شدن" به شكيبایی.

بنیادگرایی مذهبی، عارضه کند ذهنی !

 

 

یافته های جدید نوروساینس، نشان می دهد که بنیادگرایی مذهبی،

می تواند نتیجه تنبلی ذهنی باشد به این دلیل که شواهد نشان

می دهد پذیرش یک مدعا، بسیار ساده تر از رد آن است به این دلیل

که برای رد اش می بایست به ادله خلف اش فکر بکنیم.

ماجرا از جایی شروع شد که نوروساینتیست، سم هریس در سال

۲۰۰۸ در سری آزمایشاتی با دستگاه fMRI تلاش کرد نشان بدهد

فعالیت مغزی، وقتی به یک حقیقت فکر می کنیم تا وقتی که به یک

موضوع انتزاعی فکر می کنیم چه تفاوتی دارد. نتیجه جانبی این

پژوهش این بود که نشان داد وقتی افراد به گزاره هایی باور ندارند،

مراکز بیشتری از مغز فعال می شوند. این با توجه به مصرف بالای

انرژی مغز، به معنای این بود که باور نکردن، نیازمند انرژی بیشتری

از باور کردن است. به بیان دیگر، باور کردن آسان است، تشکیک،

کار دشوار تری است .

نتایج این پژوهش، تبعات بسیار گسترده ای دارد. از آنجا که می دانیم

باورهای ما،‌به رفتار و باورهای سیاسی اجتماعی ما شکل می دهند،

هر وقت در فرهنگی رشد کنیم که مغزشویی مذهبی، پیش از آموزش

تشکیک علمی به فرد آموزش داده بشود و یا تشکیک علمی هیچ وقت

به فرد معرفی نشود، می تواند راه میان بری برای فرد باشد تا همیشه

آنچه می شنود را باور بکند.

دسته دیگری از پژوهش های روانشناسی، نشان می دهند که کودکان،

اغلب اوقات هر چه بشوند را باور می کنند چون تشکیک کردن، نیازمند

مهارت هایی چون شاهدمحوری و تشکیک است. به بیان دیگر، 

خوش باوری، طبیعی است.

با این حال آنچه شایسه یادآوری است این است که این فرآیند خوش

باوری اگرچه در کودکان شایع تر است ولی در بزرگسالان هم دیده

می شود و نتیجه پرسش ناپذیری باورهای رایج فرهنگی ماست.

این نتایج اما، به ما راه حلی بالقوه برای مشکل بنیادگرایی مذهبی به

دست می دهد. حتی در فرهنگ های غربی، کودکان از زمانی که بتوانند

حرف بزنند و ارتباط برقرار بکنند، به جای اینکه پاسخ های قانع کننده

دریافت بکنند برای پرسش های حیاتی شان، با پاسخ هایی خرافی

و مذهبی روبرو می شوند. موضوعاتی چون فیزیک یا فرگشت حتی

در کشورهای پیشرفته هم به عنوان موضوعات دروس اجباری نیست.

تغییر سیاست های آموزشی به شکلی که کودکان از همان سنین

پایین با اطلاعات علمی به جای خرافات مذهبی آموزش داده بشوند

می تواند اثری عمیق داشته باشد.

از این گذشته،‌با توجه به نبرد سختی که در مقابل دانش از سوی

مذهب قرار گرفته است، می بایست در نظر داشت که مفاهیم پیچیده

علمی، تا حد ممکن بایستی همه فهم و ساده بشوند. البته ایده

ساده سازی و همه فهم کردن دانش، برای بسیاری دانشمندان

مساوی کفر است. اما از آنجا که در نبرد میان دانش و مذهب، برنده،

همه ذهن ها را به سوی خود می کشد،‌می بایست هزینه اندکی

بی دقتی علمی را به جان خرید. امثال بیل نای و دی گرس تایسون

در این زمینه بسیاری موفق عمل کرده اند. در مجموع، اگرچه ما

تعیین نمی کنیم که ذهن چگونه یاد می گیرد، اما می توانیم آنچه

ذهن یاد می گیرد را طوری تغییر بدهیم که مطلوب ما باشد.

 

 

 http://www.thedailybeast.com/articles/2015/09/14/religious-fundamentalism-a-side-effect-of-lazy-brains.html